هر روز یکشنبه میلیونها نفر در سراسر جهان برای پرستش خدا راهیِ کلیساها میشوند. خود شما به احتمال زیاد یکی از همین پرستندگان هستید و سالهاست که خدا را بهاتفاق بسیاری دیگر از ایمانداران میپرستید و عبادت میکنید.
در مورد اهمیت پرستش فراوان شنیدهایم، اما آیا تابه حال از خود پرسیدهاید که منظور از پرستش دقیقاً چیست؟
آیا منظور این است که برای خدا چند سرود بخوانیم؟
وقتی میگوییم خدا را میپرستیم، دقیقاً چه کار میکنیم؟
و اصلاً چه ومی دارد خدا را بپرستیم؟
آیا با این کار در واقع به نوعی به خدا لطف میکنیم؟
آیا خدایی ناکرده، خدا دارای عقده حقارت است و نیاز دارد مدام او را بستاییم و از او تعریف و تمجید کنیم وگرنه اعتماد بهنفس خود را از دست میدهد؟
تصورش را بکنید، کسی نزد شما بیاید و مدام درباره نیکوییهای خودش با شما حرف بزند، و سپس مکث کرده، به شما بگوید: حالا میخواهم شما هم در وصف نیکوییهای من سخن بگویید و سجایای مرا توصیف کنید!
آیا در مورد خدا هم چنین است؟
یک سؤال دیگر:
آیا تابهحال از خود پرسیدهاید که چگونه است که در جلسات پرستشی، برخی چنان غرق در پرستش و راز و نیاز با خدا هستند که اصلاً متوجه گذشت زمان یا وقایع پیرامونشان نمیشوند و انگار در عالم خلسه فرو رفتهاند و اشک از گونههایشان سرازیر است، اما برای برخی دیگر انگار زمان نمیگذرد و مدام به ساعتهایشان نگاه میکنند؟
چگونه است که پرستش برای برخی تجربهای شیرین و کاملاً اغناءکننده است و برای برخی دیگر، وظیفهای خستهکننده و ملالآور؟
منظور از پرستش دقیقاً چیست؟
این سؤال بسیار مهمی است، چون در واقع همه ما به یک معنا در حال پرستیدن چیزی هستیم.
اجازه دهید این سؤال را با نگاهی به مزمور ۶۳ بررسی کنیم:
خدایا، تو خدای من هستی،
با تمام وجود تو را میجویم؛
جان من تشنه توست،
و پیکرم مشتاق تو،
در زمین خشک و بیطراوت و بیآب!
من در قدس بر تو نگریستهام
و قدرت و جلالت را نظارهگر شدهام.
از آن رو که محبت تو از حیات نیکوتر است،
لبهایم تو را خواهد ستود.
پس تا زندهام تو را متبارک خواهم خواند،
و در نام تو دستهایم را برخواهم افراشت.
جان من سیر خواهد شد چنان که از مغز و چربی،
و دهانم با لبهایی شادمان تو را خواهد ستود.
در بستر خود تو را یاد میکنم،
و در پاسهای شب به تو میاندیشم.
در سایه بالهایت شادمانه میسرایم،
زیرا تو یاور من بودهای.
جان من به تو چسبیده است،
و دست راستت مرا حمایت میکند.
آنان که قصد جان من دارند هلاک خواهند شد،
و به ژرفای زمین فرو خواهند رفت.
به دم شمشیر سپرده خواهند شد،
و خوراک شغالها خواهند گردید.
اما پادشاه در خدای خود شادی خواهد کرد،
و هر که به او سوگند خورَد وجد خواهد نمود.
از این مزمور زیبا دو چیز مهم میآموزیم: اول اینکه پرستش چیست، و دوم اینکه چرا این انسان است که به پرستیدن خدا نیاز دارد، و اگر فیالواقع او را بپرستد چه اتفاقی رخ خواهد داد.
نخست، ببینیم منظور از پرستش دقیقاً چیست؟
واژه پرستش به معنی ارج نهادن کسی یا چیزی است. معنی تحتالفظی این واژه این است که در برابر کسی سجده کنیم و خاک مقابل پای او را ببوسیم. بهعبارت دیگر، پرستش یعنی عزت و احترام گذاشتن به کسی یا چیزی. در فرهنگ مشرقزمین فرزندان معمولاً وقتی میخواهند نسبت به والدین خود ادای احترام کنند و قدرشناسی عمیقشان را به آنان نشان دهند، در برابر پدر یا مادر خود خم میشوند و پای او را میبوسند.
البته پرستش تنها محدود به فرهنگ شرق یا مسیحیانی که به کلیسا میروند نیست. دنیای ما پر است از پرستش و پرستندگان.
در واقع برخی از بهترین نمونههای پرستش نه در کلیسا، بلکه در استادیومهای ورزشی و کنسرتهای موسیقی یافت میشود. مردم در یک مسابقه فوتبال ساعتها در هوای سرد یا در گرمای کلافهکننده یک جا مینشینند و با دیدن حرکت یک توپ چرمی چنان به هیجان میآیند که از جا میپرند، جیغ میکشند، فریاد سر میدهند و با تمام وجود بازیکنان مورد علاقه خود را تشویق میکنند.
بهعبارت دیگر، آنان تیم مورد علاقه خود را میپرستند. دنیای ورزش پر است از پرستش. دنیای موسیقی نمونه دیگری است. مردم در کنسرتهای موسیقی خواننده مورد علاقه خود را میپرستند. با شنیدن آهنگهای او واله و مدهوش میشوند و از خود بیخود میگردند.
اینها نمونههایی است از پرستش جمعی.
اما پرستش جنبه فردی و خصوصی نیز دارد. همانطور که قبلاً اشاره شد، پرستش بسی فراتر از صرفاً علاقه داشتن به چیزی است. وقتی میگوییم چیزی یا کسی را میپرستیم، منظور این است که رفیعترین حدِ ارزش و مقام را برای آن شخص یا چیز قائلیم و با تمام وجود در پیِ آن هستیم. پرستش یکی از نیازهای فطری بشر است. همه ما آگاهانه یا ناآگاهانه در جستجوی چیزی یا کسی هستیم تا آن را معبود خود سازیم و بپرستیم.
برگردیم به مزمور ۶۳.
در مقدمه این مزمور میخوانیم که داوود بههنگام سراییدنِ آن در بیابان یهودا بهسر میبُرد. اگر با پسزمینه این مزمور آشنا باشید، متوجه خواهید شد که داوود برای گذراندن تعطیلات به آنجا نرفته بود!
در واقع او بههنگام سرائیدن این مزمور در یکی از پایینترین مقاطع زندگی خود قرار داشت. داوود از آن سبب به بیابان یهودا گریخته بود که پسرش ابشالوم برضد او توطئه کرده بود و قصد داشت پدر خود را بکشد.
داوود از ترس جانش به بیابان گریخته بود. او در آیه اول با تمام وجود از خدا کمک میخواهد و در آیات ۹ و ۱۰ نیز به کسانی که قصد جان او را دارند اشاره میکند. اینها همه نشان میدهد که بههنگام سرائیدن این مزمور، غوغایی در درون داوود بود و او خود را از همه سو تحت فشار میدید. وضعیت رقّتباری که داوود در آن گرفتار آمده بود، نتیجه مستقیم گناهی بود که پیشتر با بتشبع مرتکب شده بود.
داوود با بتشبع کرده بود و اکنون مجازات میدید، و در نتیجه از لحاظ روحی در وضعیت بسیار بدی قرار داشت.
اما به آیه ۱۱ که میرسیم، میبینیم داوود بهجای شکوه و گلایه، دست به کار حیرتانگیزی میزند. او در خدا شادی میکند. در واقع داوود در این آیه صرفاً نمیگوید: من در خدا شادی خواهم کرد، بلکه: پادشاه شادی خواهد کرد.
این در شرایطی است که ابشالوم خود را پادشاه خوانده و در تعقیب داوود بود!
داوود در چنین شرایطی کاملاً اطمینان دارد که پادشاه خواهد بود و از این وضعیت رهایی خواهد یافت.
حال سؤال اینجاست که داوود چنین اطمینانخاطری را از کجا آورده؟
رمز چنین اطمینانی در چیست؟
او بههنگام سرائیدن این مزمور از هر سو تحت فشار بود و قاعداً میبایست خود را گنهکاری مغلوب و شکستخورده میدید. به همین خاطر است که در آیه اول خود را در زمین خشک و بیطراوت توصیف میکند و خدا را میجوید.
دلیل این اطمینانخاطر غیرمنتظرۀ او در آیه ۱۱ چیست؟
دلیلش این است که داوود خدا را میپرستید. او از مشکلاتی که پیش رویش بود فراتر نگریسته، به خود خدا چشم میدوزد. در آیه ۲ میگوید که در قدس بر تو نگریستهام.
داوود قدرت و جلال خدا را دیده است، و این تجربه کردن قدرت و جلال خدا، تجربهای کاملاً اغناکننده است. این تجربه برای داوود چنان کامل، کافی و اغناکننده است که به خدا نمیگوید خواهش میکنم در این شرایط از من محافظت کن یا گناه هولناک مرا ببخش.
او پیشاپیش مطمئن است که در خدا بهراستی از او محافظت میکند و گناه او را بخشیده است.
تمنا و خواهش داوود این است که خدا را ببیند. پرستیدن خدا چنان قدرتی به داوود بخشیده است که میتواند با اطمینانخاطر بهمصاف وقایع و شرایطی رود که در حالت عادی هر انسانی را خرد میکند و بهزانو در میآورد.
حال اگر پرستش توانسته برای داوود چنین کاری کند، چقدر بیشتر برای ما در مشکلات و نگرانیهایی که روزانه با آن مواجهایم.
داوود در این مزمور پرستش خدا را راهحل تمام مشکلات معرفی میکند. اگر پرستش برای داوود چنین تأثیری داشته است، چقدر بیشتر برای ما. راهحل تمام مشکلات ما همانا پرستش خداست.
برگردیم به سؤال اصلی:
پرستش چیست؟
با توجه به آنچه در این مزمور میبینیم پرستش نمیتواند تنها به بیست دقیقه سرود خواندن محدود باشد. البته سرود خواندن هم بخشی از پرستش است، اما در هفته ده هزار و هشتاد دقیقه وجود دارد.
تکلیف آن ده هزار و سی دقیقه دیگر چه میشود؟
در مابقی هفته چه چیزی را پرستش میکنیم؟
پرستش یعنی اینکه چه چیزی را محبوب خود میدانیم. چه چیزی فکر و ذهنمان را پیوسته به خود مشغول میدارد. بر طبق تعالیم کتابمقدس، خدا ما را برای پرستیدن خلق کرده است.
او نیاز به پرستیدن را در نهاد هر انسانی قرار داده است. بنابراین هر انسانی بیاختیار ناگزیر از پرستیدن چیزی یا کسی است. او اینگونه خلق شده است. پرستش جزو ذات اوست و اگر خدا را نپرستد، مسلماً چیز یا کس دیگری را بهجای خدا خواهد پرستید و شیفته آن خواهد شد. در مورد آن خیالپردازی خواهد کرد، خواب و رویا خواهد دید و مدام به آن خواهد اندیشید. هنگامی که روزگار بر وفق مراد نیست و از همه جا و همه کس رانده شده است، به خود تسلای خاطر میدهد که لااقل فلان چیز یا شخص در زندگی اوست که میتواند هنوز بدان چنگ بزند و امید بندد.
گر خدا موضوع پرستش انسان نباشد، بسته به اینکه انسان در چه مرحلهای از زندگی قرار دارد عمدتاً سه چیز دیگر را معبود خود میسازد. این سه چیز بهترتیب عبارتند از امور جنسی (بیشتر در جوانی)، پول (بیشتر در میانسالی) و بالاخره شهرت (بیشتر در دوران پیری).
تمامی این سه چیز کمابیش در تمام طول زندگی با ما هستند، اما در جوانی بیشتر امور جنسی است که میکوشد هوش و هواس ما را معطوف خود سازد. امور جنسی بهخودی خود بههیچ وجه چیز بدی نیست. خدا میل جنسی را بین مرد و زن قرار داده است تا در چارچوب ازدواج از آن لذت ببرند. اما میل جنسی درست مانند آتش در شومینه است. مادام که در چارچوب شومینه باشد گرما و لذت میبخشد، ولی اگر از این چارچوب بیرون بیاید، خانه را به آتش میکشد. مشکل جامعه امروز ما این است که میل جنسی در آن پرستیده میشود و برای آن ارزش و اهمیتی در نظر گرفته میشود که تنها باید مخصوص خدا باشد. بههمین خاطر است که در خلال ۴۰ یا ۵۰ سال اخیر، به همان نسبت که بیبند و باریهای جنسی افزایش یافته، مردم از لحاظ جنسی سرخوردهتر شدهاند چون هیچ چیز نمیتواند جای خدا را بگیرد و انسان را بهطور کامل کند.
چیز دیگری که برای جلب ارادت و سرسپردگی ما با خدا رقابت میکند پول است. بهتدریج که دوران جوانی را پشت سر میگذاریم و به مرحله میانسالی میرسیم، این میل در ما قوّت مییابد که از لحاظ مالی کاملاً احساس امنیت کنیم و هر آنچه را که لازمۀ داشتن یک زندگی آسوده و مرفه است بدست آوریم. بسیاری از مردم روز و شب به پول میاندیشند و داشتن یا نداشتن آن ملکۀ ذهنشان شده است.
پول و چیزهایی که میشود از طریق آن تهیه کرد میتواند بینهایت در نظرمان مهم و جذاب بنماید، تا بدان حد که ارزش افراد را بر حسب مقدار پولی که دارند میسنجیم و شبانهروز در فکر آنیم که چگونه پول بیشتری بهدست آوریم یا ضررهایی را که متحمل شدهایم جبران کنیم.
جالب اینجاست که با وجود خبرهایی که هر روز در مورد بحران اقتصادی دنیا میشنویم، انسان امروزی از لحاظ مادی از تمام ادوار تاریخی پیش از خود ثروتمندتر است. این واقعیت را میتوانید از والدین یا پدربزرگها و مادربزرگهایتان بپرسید.
به شما خواهند گفت که رفاه و امکاناتی که ما امروز از آن برخورداریم در زمان آنها بهکلی غیرقابلتصور بود. با این حال انسان امروزی که پول را خدای خود ساخته و آن را میپرستد، بیش از هر زمان دیگری در مورد مسائل مادی تشویش و نگرانی دارد و از این لحاظ احساس کمبود و عدم امنیت میکند. پول نیز اگر قرار باشد بهجای خدا موضوع پرستش ما قرار گیرد، نتیجهای جز سرخوردگی برای انسان نخواهد داشت. انسان هر چه بیشتر داشته باشد، بیشتر احساس نیاز میکند و حریصتر میشود.
و اما در مراحل پایانی زندگی چیز دیگری که فوقالعاده برای انسان ارزش و اهمیت پیدا میکند شهرت و آبرو و حیثیت است. اینکه دیگران دربارهاش چه میاندیشند، و آیا در نظر مردم فرد محترمی هست یا خیر.
جالب اینجاست که اهمیت یافتنِ بیش از حد موضوع شهرت در مراحل پایانی زندگی اغلب با احساس سؤظن و بدگمانی نسبت به دیگران همراه است. بهعبارت دیگر، انسان هر چه بیشتر شهرت را معبود خود سازد، بیشتر در این مورد احساس کمبود میکند و مدام مظنون است که دیگران قدرش را نمیدانند.
اینها تنها سه مورد از عمدهترین چیزهایی است که در طول زندگی میکوشند موضوع پرستش انسان قرار گیرند. اما فهرست چیزهایی که میتوانند بهجای خدا مورد پرستش ما باشند بیشمار است. حتی چیزهای مثبتی چون خانواده، شغل و حرفه، دوستان یا حتی خدمت کلیسایی اگر در زندگی ما آن مکانی را اشغال کنند که تنها شایسته خداست، دیر یا زود باعث سرخوردگی ما میشوند چون هیچگاه نمیتوانند ما را بهطور کامل اغنا کنند.
در دل انسان خواستهها و نیازهایی است که حتی داشتن همسری مهربان یا فرزندانی زیبا نیز نمیتواند آنها را برآورده سازد. تنها خدا قادر است این خلاء را در دل انسان پر کند.
دلیلش هم این است که ما برای این دنیا آفریده نشدهایم، بلکه برای خدا آفریده شدهایم. خواستهها و نیازهای دل آدمی چنان وسیع و فراوان است که تنها خدا میتواند جوابگوی آنها باشد. ما همگی برای پرستیدن خدا آفریده شدهایم.
اگر او را نپرستیم چیزهای دیگری بهجای خدا برای جلب توجه ما رقابت میکنند، و واقعیت این است که همگی در نهایت باعث نومیدی و سرخودگی ما خواهند شد و دل ما را خواهند شکست. پس پرستش واقعی این است که به ارزش واقعی خدا پی ببریم و جایگاه و منزلتی را که شایسته آن است، برای او قائل شویم.
اما بپردازیم به نکته دومی که از این مزمور میآموزیم:
اینکه چرا انسان تا بدین حد محتاج پرستیدن خداست، و با پرستیدن او چه اتفاقی برایش رخ میدهد. تا اینجا مشخص شد که این خدا نیست که محتاج پرستش ماست، بلکه ما هستیم که نیازمند پرستشِ او خلق شدهایم زیرا تنها از این طریق بهطور کامل اغنا میشویم.
اما چرا؟
داوود در توضیح اشتیاقی که به پرستش خدا دارد، چه دلیلی عنوان میکند؟
دلیل را در آیه ۳ میبینیم: از آن رو که محبت تو از حیات نیکوتر است، لبهایم تو را خواهد ستود.
داوود خدا را میپرستد، چون محبت خدا از حیات نیکوتر است. او بهخاطر وعده محبت خداست که وی را میپرستد. واژه عبری محبت در اصل به معنای محبتی است که خود را برای طرف مقابل به خطر افکند؛ محبتی که طرف مقابل را به هر قیمتی و تحت هر شرایطی دوست دارد، هر قدر هم که او کوتاهی کند و قصور ورزد. داوود بهخاطر داشتن وعده چنین محبتی از جانب خداست که او را با تمام وجود میپرستد و روز و شب از او تغذیه میکند. چنین محبتی برای داوود از حیات و زندگی نیکوتر است.
(آیه ۳)
کسانی که طعم محبت خدا را نچشیدهاند و طبعاً بجای پرستیدن او، چیزهای دیگری را میپرستند، اغلب میگویند که اگر به آنچه معبودشان است نرسند، زندگی برایشان بیمعنا خواهد شد. اما داوود در اینجا میگوید که محبت خدا برای او از خود حیات نیکوتر است.
به همین خاطر است که داوود خدا را میپرستد، و به همین خاطر است که امروزه میلیونها نفر از مسیحیان جهان که طعم محبت حقیقی خدا در مسیح را چشیدهاند خالصانه او را میپرستند و از داشتن چنین تجربهای با معبود خود لذت میبرند.
تأثیر چنین پرستشی چیست؟
در پی چنین پرستشی برای داوود چه اتفاقی میافتد؟
همانطور که پیشتر دیدیم، این پرستش به داوود اطمینانخاطر میبخشد که هر قدر هم که شرایط نامطلوب و طاقتفرسا باشد، محبت خدا شامل حال اوست و از این رو میتواند پیروزمندانه در خدا شادی کند. با برخورداری از رضایتخاطر کامل به سبب تجربه جلال و محبت خدا، داوود میتواند حتی آنگاه که در بیابان خشک بهسر میبرد و پسرش در طلب تاج و تخت در تعقیب اوست، با شادمانی به مصاف دشمنان رود و یقین داشته باشد که "پادشاه" است.
آری، برخوردار گشتن از چنین احساس اطمینان، آرامش و رضایتخاطری است که آدمی را اینچنین محتاج و نیازمند پرستیدن معبود حقیقی میسازد.
خدای بیکران نیازی به پرستش ما ندارد؛ این ما انسانهای ناچیز هستیم که با پرستیدن خدایی که ما را برای خود آفرید، به اغنا و رضایتخاطر کامل دست مییابیم ولو آنکه همچون داوود از هر سو در تنگنا باشیم.
آیا تا به حال فکر کردهاید که اگر شما جای خدا بودید چه میکردید؟
آیا هیچ وقت شده که آرزو کنید جای خدا میبودید و اگر بودید چه میکردید؟
در اینترنت افراد مختلف در این مورد نظرهای گوناگونی دادهاند. یک نفر نوشته بود: من اگه خدا بودم، اینترنت رو قطع میکردم تا مردم یه ذره زندگی کنند!
یکی دیگر که حتماً با ایمان مسیحی آشنا نبود اینطور نوشته بود: من اگه خدا بودم پیامبر نمیفرستادم، مرد بودم، خودم میاومدم پایین!
شخص دیگری که خودش را خیلی قبول داشت نوشته بود: من اگه خدا بودم، یعنی زندگیای داشتیدا، زندگی. حال میکردین یعنیاااااااااااا
یکی دیگر نوشته بود: من اگه خدا بودم، اصلاً رازدار نبودم، یه آبرویی از بندههام میبردم که نگو و نپرس!
و یکی دیگر با پررویی نوشته بود: اگه جای خدا بودم اوضاع و احوالتون از اینی که هستش هم بدتر میشد.
شخص دیگری نوشته بود: من اگه خدا بودم یک Restart میکردم چون خیلیها Hang کردند.
این بابا هم خبری از تولد تازه وRestart نداره.
معینی کرمانشاهی میگوید:
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول،
که اول ظلم را میدیدم - از مخلوق بیوجدان،
جهان را با همه زیبایی و زشتی،
بهروی یکدگر، ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم،
که میدیدم یکی عریان و لرزان
دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه میکردم.
حقیقت این است که خیلی اوقات نه تنها "فکر میکنیم" که اگر جای خدا بودم چه میکردم بلکه عملاً دانسته یا نادانسته نقش خدا را در زندگی بازی میکنیم و خودمان خدای زندگیمان میشویم.
و خدا نه سرِ زندگی ما است و نه مرکز، نه خدا و نه پادشاه. اگر هم باشد جایی در حاشیۀ زندگی ماست و حق خدایی کردن هم ندارد.
در این مقاله به یک جنبه از شخصیت خدا اشاره میکنم که شاید در نظر اول بعید به نظر بیاید که ما بتوانیم جای خدا را در آن اشغال کنیم - ولی میکنیم- و آن جنبه خدای خالق یا آفریننده است.
و برای اینکه بر این موضوع متمرکزتر باشیم، این را حتی بیشتر خرد میکنیم و به خدا بهعنوان خالق انسان نگاه میکنیم.
هدف این مقاله این است که بدانیم در این قرن حاضر آفریننده بودن خدا چه تأثیری بر زندگی شخصیام بهعنوان یک مسیحی و تصمیمگیریها و لااقل یک نکته از اخلاقیات مسیحیام دارد و آن نکته، معضل سقط جنین است. در حقیقت موضوع مورد بررسی در این مقاله "خدای آفریننده و معضل سقط جنین" است.
اگر خدا خدا باشد، او آفرینندۀ جان انسان است
کار آسانی است که فکر کنیم خدا آفرینندۀ آسمان و زمین و همۀ کهکشانها و ستارگانی است که حتی رسیدن به برخی از آنها به هزاران سال نوری زمان نیاز دارد.
عظمت کائنات بهگونهای است که ما را بهسوی باورِ این حقیقت سوق میدهد، مگر اینکه عمداً نخواهیم آن را بپذیریم. به گفتۀ دانشمندان برخی از ستارهها ۱۰ بیلیون سال عمر دارند.
قطر برخی از ستارهها ۱۰۰۰ برابر خورشید است. اگر خدا، خدا باشد اوست که آفرینندۀ این کائنات و میلیونها کهکشان است. کافی است یک شب به راه شیری خیره شویم تا از عظمت آفرینش او در حیرت افتیم، ولی آیا همین خدا آفرینندۀ جان انسان هم هست؟
کلام خدا در مزمور ۱۳۹:۱۳-۱۶ میگوید که خدای دانای کل، خدای حاضر مطلق و خدای خالق کل، آفرینندۀ انسان است. نه فقط انسانهایی که به دنیا آمدهاند بلکه انسانهایی که در رحم مادر قرار دارند!
استعاراتی مانند آفریدن باطنیت جنین، تنیده شدن، عجیب و مهیب ساخته شدن، دیدن کالبد ناشکلگرفتۀ من و ثبت شدن روزهایی که برایم رقم زده شده، نه تنها گویای مهارت هنرمندانه و پیچیدگی خلقت خدا از همان بدو آفرینش انسان در رحم مادر است بلکه به نگرش خدا بر این موجود بهعنوان یک انسان، نه یک تکه بافت سلولی و گوشتی اشاره میکند.
به قول جان استات متفکر مسیحی حتی قبل از آنکه ما بتوانیم در یک رابطۀ اگاهانه به خالق خود واکنش نشان بدهیم او ما را دوست داشت و در زندگی ما دخیل بود.
برای خدای آفریننده، انسان از زمان شکل گرفتن در رحم انسان است نه از زمان تولد!
خدا سازنده و طراح خالق آفریننده و شکلدهندۀ جنین است نه تصادف به علاوۀ زمان!
همین است که جنین را ارزشمند میکند. در کتاب اعمال رسولان ۱۷:۲۵ در مورد خدا میخوانیم که او بخشندۀ حیات و نَفَس و هر چیز دیگر به آدمیان است.
از همان لحظه لقاح کُد ژنتیکی شما که اطلاعات موجود در آن در همان لحظه ۵۰ برابر دایرهالمعارف ۳۲ جلدی بریتانیکا است توسط خدا برنامهریزی شده است.
بهطوریکه رنگ پوست و مو و چشم شما در آن مشخص شده است، حتی برخی از خصوصیات اخلاقی شما در آن معلوم است. این نشانۀ زیبایی و عجایب خلقت خداست.
هر کدام از ما فرداً تنیده شده و نقشدوزی شدهایم. منحصر به فرد بودن ما در این دنیایی که بیلیونها آدم آمده و رفتهاند و در حال زندگی میکنند و در آینده خواهند آمد، طوری است که حتی دو نفر از لحاظ ژنتیکی اثر انگشت و مردمک چشمشان شبیه به هم نیست. این خود نشان ارزش و اهمیتی است که خدای آفریننده نسبت به فرد فرد انسانهایی دارد که خود آنها را ساخته است.
پس آن طراح ماهر و بینظیر نه تنها بدن را ساخت بلکه انسان بودن و روح حیات را از همان بدو پیدایش در رحم مادر در او گذاشت و برایش هدفی را در نظر گرفته بود.
مزمور ۱۳۹ گویای آن است که از نظر خدای آفریننده هستی انسان از رحم مادر آغاز میشود و از همان زمان است که خدا او را بهعنوان انسان دوست دارد و برای او هدفی در نظر گرفته است. علاوه بر این در کتاب پیدایش ۱:۲۷ میخوانیم که خدا انسان را به صورت خود آفرید.
سعدی میگوید:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چه گوهری است که انسانها دارند و حیوانات فاقد آنند؟
این گوهر، مُهر و تصویر خدا بر ماست.
ارزش یک اسکناس ۵۰ دلاری ارزش قیمت کاغذ یا چاپ یا آن نوار نقرهای میانی یا هزینۀ تهیهاش نیست. بلکه ارزش آن در این است که یک بانک معتبر دنیا روی آن مُهر و نشانی زده است.
به این خاطر در هر جای دنیا چه این اسکناس نو باشد چه کهنه آن را به اندازۀ ۵۰ دلار قیمت میگذارند.
در بین همۀ موجودات، خدا مُهر خود را بر روی انسان زده است. انسان است که خدا او را به صورت خود آفریده و قابلیت آن را دارد که تصویری از خدا را در خود منعکس سازد.
همین حقیقت است که او را ارزشمند میکند. این ارزشمندی به مسائلی همچون زشتی و زیبایی او، داشتن سندروم داون یا فقدان آن، سالم بودن و یا نقص عضو بودن او، و یا فرزند یک شخص یا یک روسپی بودن بستگی ندارد.
مکس لوکادو در کتاب غریو آسمان ApplauseofHeaven دربارۀ ژاکتی صحبت میکند که در کمد لباس اوست و آن را بندرت میپوشد.
این ژاکت دیگر به اندازۀ او نیست، آستینهایش آب رفته و جا شانهاش تنگ شده و دگمههایش هم افتاده است. مکس میداند که آن را دیگر نخواهد پوشید و فقط جایی را در کمد لباسش اشغال میکند.
عقل به او میگوید: بندازش بره ولی عشق مانع میشود چرا؟
این ژاکت از چه خصوصیتی برخوردار است که صاحب آن نمیتواند آن را دور بیندازد؟
اول از همه آنکه هیچ مارکی ندارد، هیچ علامت راهنمای شستشو و این حرفها هم روی آن نیست و این خودش اهمیت این ژاکت را بیان میکند که در یک کارخانه تولیدی که شاید هر روز هزاران ژاکت به بازار عرضه میکند آن هم توسط عدهای کارگر غریب و مزدگیر ساخته نشده، بلکه این ژاکت با عشق و محبت مادرش تولید شده، ژاکتی برای او و مختص او!
هر رِج آن با فکر کردن به او ساخته شده است. با گذشت زمان هر چند ژاکت شکل و قیافهاش را از دست داده اما ارزش خودش را از دست نداده است. این ژاکت پر ارزش است نه بهخاطر فایدهاش بلکه چون سازندۀ آن ارزشمند است.
آنچه انسان را ارزشمند میکند مربوط به او و صفاتی که بعداً کسب میکند یا نمیکند و دستآوردها و شکستهایش نیست. ارزشمندی او توصیف خلقت والای خالق است و اهمیت حفظ حیات از همان ابتدا احترام به صانع است نه مصنوع!
در حقیقت عدم ایمان به این اصل الهی است که سبب میشود ما خودمان رُل خدا را بازی کنیم و با جنین مانند یک تکه گوشت حیوان رفتار نماییم نه انسانی که بهصورت خدا آفریده شده است.
اگر ایمان داریم که تصویر خدا بر روی انسان است و انسان از بین همه موجودات بهصورت او آفریده شده آن وقت متوجه مسئولیت خود برای حفظ جانهایی که خدا آفریده میشویم.
کسی که میگفت: اگه جای خدا بودم اوضاع و احوالتون از اینی که هستش هم بدتر میشد. راست میگفت چون در دنیایی که ما خودمان را جای آفرینندۀ خود گذاشته و به خود حق میدهیم که تصمیم بگیریم چه کسی باید زنده باشد و چه کسی نباشد به جایی میرسیم که هر روز بیشتر از ۱۲۵ هزار کودک توسط سقط جنین کشته میشوند. یعنی در هر ساعت لااقل ۵۰۰۰ کودک!
اگر کیفیت زندگی یک کودک چه از نظر سلامتی چه از نظر اقتصادی و چه از نظر خانوادگی و غیره طوری است که حق از بین بردن او را به من میدهد و من تصمیم میگیرم که اینکار را انجام دهم، در حقیقت خودم را جای خدا گذاشتهام. مسیحیان باید در برابر چنین اقدامی بایستند.
بگذاریم خدا خدا باشد.
اگر خدا خداست او صاحب و مالک جان انسان است
هیچ کس بیخود زاده نشده و هرکس در نظر خدا با اهمیت، ارزشمند، قابل احترام و شایستۀ توجه و محبت است. خدا صاحب و مالک هستی است.
خدا از همان بدو پیدایش ما در رحم مادر برایمان نقشه و برنامهای دارد. در مزمور ۱۳۹:۱۶ میخوانیم که: دیدگانت کالبد شکلناگرفتۀ مرا میدید.
همۀ روزهایی که برایم رقم زده شد در کتاب تو ثبت گردید، پیش از آنکه هیچیک هنوز پدید آمده باشد.
در یک سرود پرستشی میخوانیم: صاحب عالم تنها تو هستی، مالک جانم تنها تو هستی، آیا به این ایمان داریم یا با خدا تعارف میکنیم؟
اگر او صاحب و مالک جان ماست آیا او صاحب و مالک جان جنین ما نیست؟
صاحب جان بچۀ زوجی که در ۴۰ سالگی بعد از ۱۵ سال نازایی بچهدار میشوند و صاحب جان بچۀ نوجوانی ۱۵ ساله که نامشروع حامله شده خدا است. او صاحب شخص مریض، سالم، فقیر، ثروتمند، و کسی است که از بیماری ایدز رنج میبرد.
او صاحب کودکی است که والدینش مشکلات اقتصادی دارند و یا ندارند، و همچنین صاحب آنکه مشروع است و آنکه به قول ما نامشروع.
(جالب است اگر خوب فکر کنیم هیچ کودکی نامشروع نیست بعضی وقتها پدر و مادرها هستند که پدر و مادرهای نامشروعند و کودک بایدتقاص آن را با جان خود پس دهد!)
یک استاد الهیات به نام پرفسور ریچارد هیس میگوید:ما انسانها نه خود را خلق کردهایم، نه متعلق به خود هستیم. با این جهانبینی سقط جنین خطاست به همان دلیل که خودکشی خطاست. یعنی دیدگاهی که گستاخانه فرض را بر آن میگیرد که انسان حق و اختیار دارد که حیاتی را که متعلق به او نیست دور بیاندازد.
کسی که میگوید: اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بیوجدان، چنین و چنان میکردم باید ببیند که خود ما انسانها مسبب ظلم هستیم. خود ما مخلوق بیوجدان هستیم و اجازه میدهیم چنین مسائلی در دنیای متمدن ما اتفاق بیفتد و ازکنار آن بیتفاوت میگذریم.
ما با پذیرفتن چنین فجایعی جهان را با همه زیبایی و زشتی، به ویرانهای تبدیل کردهایم. آمار سقط جنین به ما نشان میدهد وقتی ما خودمان را بهجای خدای آفریینده و صاحب و مالک جان انسان گذاشتهایم چه دنیایی برای خود ساختهایم:
جالب است حتی اگر پاسخ برخی از سؤالهای مشکل مانند وجود نقص عضو در جنین یا بارداری به علت برای ما روشن نباشد، وقتی به آمارهای دقیق سقط جنین نگاه میکنیم متوجه میشویم که کمتر از ۳٪ سقط جنینها بهعلت نقص عضو یا خطر مرگ مادر یا است.
در دنیایی که در آن روزانه ۱۲۵ هزار کودک توسط سقط جنین کشته میشوند ۹۷٪ آن به علت آن است که یا زمان دلخواه پدر و مادر نبوده و یا وضع اقتصادی آنها مجوزی برای کشتن بچه بوده است. علتهای دیگر از قبیل جوانی یا پیری زوجها و تحصیلاتی که به علت وجود بچه مختل میشده را نیز میتوان بر آن افزود.
کلام خدا میگوید فرزندان هدیۀ خداوندند (مزمور ۱۲۷:۳) نه ملک، نه مال آنها و هنر دست آنها!
مادر ترزا که بیش از هر یک از ما معنی فقر و تنگدستی و بیماری و مشکلات اقتصادی را در جامعۀ خود درک کرده بود در ارتباط با سقط جنین میگوید: مردم با این کار خود را در جای خدا قرار میدهند.
آنها میخواهند خود را خدا سازند. آنها میخواهند قدرت خدا را در دست خود گیرند. آنها میخواهند بگویند من بدون خدا هم میتوانم عمل کنم و تصمیم بگیرم. این شریرانهترین عملی است که انسان میتواند مرتکب شود. مسیحیان باید در برابر این اقدام بایستند. بگذاریم خدا خدا باشد.
اگر خدا خدا باشد او رهانندۀ جان انسان است
شاید خواندن این مطالب برای برخی که دانسته یا نادانسته و یا از روی اجبار و تحمیل تن به سقط جنین دادهاند یا مسبب سقط جنین دیگری بودهاند، یا به نحوی در تجارت و یا ترویج این موضوع دخیل بودهاند سخت باشد.
اما به خواندن ادامه دهید. برای همۀ ما امیدی هست!
چون همین خدای آفریننده و صاحب و مالک جان انسان، رهاننده و نجاتدهندۀ جان انسان هم هست.
ممکن است ما دیگران را برای این کار متهم و محکوم کنیم. متأسفانه ما انسانها به خود حق میدهیم که اگر گناه مردم متفاوت با گناه ما باشد آنها را مورد قضاوت قرار داده و محکومشان کنیم. ولی خبر خوش این است که هیچ گناهی نیست که خون مسیح و کفارۀ او بر روی صلیب نتواند آن را ببخشد و شفا دهد.
بدون شک سقط جنین عوارض بدی دارد. هم عوارض فیزیکی هم عوارض روحی و روانی و هم عوارض . بسیاری از نی که یا خواسته یا نخواسته تن به سقط جنین دادهاند و یا کسانی که مسبب سقط جنین دیگری بودهاند در وضعیتی که در انجیل متی ۲:۱۸ شرح داده شده زندگی میکنند: صدایی از (شهر ) رامه به گوش میرسد، صدای شیون و زاری و ماتمی عظیم.
راحیل برای فرزندانش میگرید و تسلی نمییابد زیرا که نیستند. سقط جنین حتی پس از گذشت سالها غم، یأس، دلسردی و حتی ترس ایجاد میکند. سقط جنین مانع برای لذت بردن از حضور و وجود خدا ایجاد میکند. اما خدای رهاننده قادر است هم گناه سقط جنین را ببخشد و هم کمک کند که ما خودمان خودمان را ببخشیم.
وقتی به صلیب مسیح پناه میبریم که در آن خدای عادل بها و جریمۀ هر گناه را پرداخته، با توبه و ایمان به این کار نجاتبخش میتوانیم این آمرزش را تجربه کنیم و از عواقب آن شفا پیدا کنیم.
شاعر میگوید:
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی،
ز برق فتنۀ این علم عالمسوزِ مردمکش،
بهجز اندیشه عشق و وفا،
معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم.
اما خدای رهاننده این کار را نمیکند.
او با وجود این علم عالمسوز مردمکُش همه چیز را معدوم نمیکند.
خدای رهاننده در صلیب مسیح فرصتی دیگر مهیا میکند.
کاش این فرصت را از دست ندهیم.
تعلیم کتابمقدس این است که عیسی مسیح بهزودی برمیگردد، و از زمان صعود مسیح تاکنون ایمانداران این بازگشت را امری قریبالوقوع دانستهاند.
دو فرشتهای که به هنگام صعود مسیح بر شاهدین این واقعه ظاهر شدند، این حقیقت را که عیسی بهزودی برمیگردد تأیید نمودند (اعمال ۱)، و در فصل آخر کتاب مکاشفه نیز خود عیسی چندین بار تأکید میکند که:
اینک بهزودی میآیم!
(مکاشفه ۲۲، آیات ۷ و ۱۲ و ۲۰)
واکنش ایمانداران نیز این است که: آمین، بیا، ای خداوند عیسی!
(آیه ۲۰)
بنابراین حال که از صعود مسیح بیش از دو هزار سال گذشته و هنوز خبری از آمدن او نیست، طبیعی است که برای عدۀ زیادی از مردم این سؤال پیش بیاید که پس چرا مسیح هنوز برنگشته است؟
حتی یادم میآید سالها پیش در به یک ایماندار آمریکایی برخورد کردم که معتقد بود مسیح دیگر نمیآید.
پرسیدم "چطور؟" جواب داد: مسیح روز پنطیکاست برگشت.
من به او توضیح دادم که درست است که روح مسیح در روز پنطیکاست نازل شد، ولی آن دو فرشته بهوضوح گفتند: همان عیسی که از میان شما به آسمان برده شد، باز خواهد آمد به همان گونه که دیدید به آسمان رفت.
(اعمال ۱:۱۱)
بنابراین مطرح کردنِ این سؤال کاملاً بجاست که پس چرا مسیح هنوز برنگشته است؟
برای این سؤال جوابهای مختلفی وجود دارد که در اینجا میخواهم به سه مورد اشاره کنم:
۱- چون کار خدا با ایمانداران هنوز تمام نشده است
بعضیها میگویند آیا بهتر نبود خدا پس از نجاتِ ما، بلافاصله ما را پیش خودش میبُرد؟
در آن صورت دیگر از همۀ مشکلات این دنیا رها میشدیم و متحمل آن همه درد و زحمت نمیشدیم. و حال آنکه دعای مسیح برای ما درست برعکسِ این است. مسیح در انجیل یوحنا فصل ۱۷ این طور برای ما به درگاه پدر دعا میکند: درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه میخواهم از آن شرور حفظشان کنی.
(آیه ۱۵)
چرا ما هنوز اینجا هستیم؟
چرا مسیح هنوز نیامده تا ما را پیش خودش ببرد؟
یک جواب این است که ما در این دنیاست که ساخته و تقدیس میشویم. وقتی ما پیش خداوند رفتیم دیگر از مشکلات و درد و رنج خبری نیست، ولی در حال حاضر و مادام که بر روی این زمین هستیم خداوند از همین سختیها و تلاطمات و ناملایمات استفاده میکند تا ما را تغییر دهد و هر روز بیشتر به شباهت مسیح درآورَد.
این موضوع بارها در رسالات پولس و نوشتههای دیگر رسولان مورد تأکید قرار گرفته است. تأکید همگی آنان این است که مشکلات و سختیها پیش میآید تا بتوانیم از طریق آنها درسهای مهمِ زیر را یاد بگیریم:
- یاد بگیریم که به خدا متکی باشیم و بجای توکل بر خود، بر او توکل کنیم.
(دوم قرنتیان ۱:۹)
- بدانیم که کفایت و تواناییهای ما از خداست، نه از خودمان.
(دوم قرنتیان ۳:۵)
- بدانیم این گنجینه را در ظروفی خاکی داریم (بهعبارت دیگر هنوز در این بدنهای خاکی زندگی میکنیم) تا معلوم شود که قدرت از ما نیست بلکه از آن خداست.
(دوم قرنتیان ۴:۷)
- رنجها و زحمات، جلال بیپایانی را که غیرقابل قیاس است برای ما به ارمغان میآورد.
(دوم قرنتیان ۴:۱۷ و رومیان ۸:۱۸)
- فیض او برای ما کافی است چون قدرت او در ضعف ما کامل میشود.
(دوم قرنتیان ۱۲:۹)
- با شریک شدن در رنجهای مسیح، با مرگ او همشکل میشویم.
(فیلیپیان ۳:۱۰)
- اصالت ایمان ما باید در آتش آزمایش امتحان شود.
(اول پطرس ۱:۷)
- یاد بگیریم تا روز ظهور خداوند صبر کنیم و قویدل باشیم.
(یعقوب ۵:۷-۸)
با عبور از موانع و تجربیات مختلف در این دنیا، خصائص زیر را بدست میآوریم و بدین ترتیب برای بازگشت مسیح و زندگی جاودان آماده میشویم:
- زندگی مبتنی بر ایمان و توکل به خدا
- صبر، بردباری و استقامت به هنگام رویارویی با مصیبتها
- آزادی از اسارتها
- پیروزی بر وسوسهها
- دوست داشتنِ خدا با تمامی دل و جان و فکر خود، و محبت کردن به دیگران ولو آنکه دشمن ما باشند
- تقدس در تمامی اعمال و رفتار
- اطاعت از کلام خدا
- خویشتنداری در مقابل تمایلات نفس
- آرامش و شادی در زمان جفا
- اولویت دادن به اراده خدا و انجام خواستههای او
- انجام خدمات در کلیسا و در محیط بیرون
- شکرگزاری در تمام شرایط
تا زمانی که هنوز در این دنیا بسر میبریم خواست خدا این است که همۀ این خصوصیات را در خود بپرورانیم و رشد دهیم تا هر روز بیشتر به شباهت پسر او درآییم. خواست او این است که تا قبل از اینکه مسیح برگردد، کار خود را با ایمانداران به اتمام برساند. به همین خاطر است که کلام خدا میفرماید:
سخت بکوشید که با همه مردم در صلح و صفا بسر برید و مقدس باشید زیرا بدون قدوسیت هیچ کس خداوند را نخواهد دید.
(عبرانیان ۲:۱۴)
۲- چون کار خدا با جهان آفرینش تمام نشده است
مسیح در دعا به پدر میگوید: من کاری را که به من سپردی به کمال رساندم.
(یوحنا ۱۷:۴)
و یکی از آخرین حرفهای او بر صلیب این بود: تمام شد!
(یا: "به انجام رسید" یوحنا ۱۹:۳۰)
آری، خدا را شکر که کار مسیح بر روی زمین تمام شده است: پردۀ درون قدسالاقداس پاره گشته و اکنون این امکان وجود دارد که هر کس که به مسیح ایمان بیاورد، نجات بیابد و بتواند با شهامت به حضور خدا راه یابد.
و اما همین عبارت "تمام شد" در کتاب مکاشفه نیز دو بار آمده است، منتهی با توجه به متن کاملاً پیداست که این تمام شدن مربوط به زمان آینده است و ما هنوز تحقق آن را ندیدهایم. این کاربردِ عبارت "تمام شدن" در کتاب مکاشفه بویژه به داوری این جهان و احیای خلقت (آفرینش آسمان و زمین جدید) مربوط میشود.
کتاب مکاشفه بیشتر کار خدا را قبل از ایام آخر و به پایان رسیدن کار دنیا توضیح میدهد.
در مکاشفه میبینیم که سرانجام خدا پس از آنکه فرشتگان هفت پیالۀ خشم او را بر دنیا و ساکنین آن فرو ریختند، اعلام میکند که: کار تمام شد.
(۱۶:۱۷)
در انتهای کتاب مکاشفه نیز هنگامی که آسمان و زمین اول سپری شد، آسمان و زمینی جدید پدید آمد و همه چیز از نو ساخته شد، بار دیگر خدای تختنشین را میبینیم که اعلام میدارد: "تمام شد!
(یا: "به انجام رسید"، ۲۱:۵-۶)
بدین ترتیب کار خدا از لحاظ داوری این جهان و استقرار آن جهان جدید به پایان میرسد. تنها در آن هنگام است که مسیح باز خواهد گشت.
و اما دو جنبه دیگر از کار خدا که آنها نیز هنوز تمام نشده است، باز در همین کتاب مکاشفه یافت میشود. جنبه اول مربوط به موضوع شهادت در راه مسیح است، یعنی کسانی که حاضرند بهخاطر ایمان به مسیح شهید شوند.
اخیراً کتاب جدیدی به زبان فارسی به چاپ رسیده است بهنام "در سایه صلیب: الهیات کتابمقدسیِ جفا و شاگردی" ترجمۀ عیسی دیباج.
در این کتاب موضوع جفا در تمامی کتب کتابمقدس، از آغاز پیدایش تا انتهای مکاشفه، بهطرزی بسیار جامع مورد بررسی قرار میگیرد.
در انتهای کتاب، نویسنده در توضیح این آیه از مکاشفه که: و به هر یک از ایشان جامۀ سفید داده شد و به ایشان گفته شد که اندکی دیگر آرامی نمایند تا عدد همقطاران که مثل ایشان کشته خواهند شد تمام شود.
(مکاشفه ۶:۱۱) چنین مینویسد بر اساس این قسمت، پاسخ این سؤال که "عیسی مسیح کی برمیگردد؟
بسیار ساده است: مسیح زمانی برمیگردد که آخرین شهید به شهادت رسیده باشد و آخرین شاهد مسیح بهخاطر شهادتی که داشته است کشته شده باشد.
آن وقت است که خدا خواهد گفت: "تمام شد!
(۱۶:۱۷)
در آن هنگام دروازههای آسمان بسته خواهد شد و ور خواهد گردید، و مسیح بهجهت داوری دنیا باز خواهد گشت. در آن هنگام خدا کار احیای خلقت خود را به کمال خواهد رساند.
(صفحه ۳۷۰)
آری، تنها در آن هنگام است که کار خدا با جهان آفرینش تمام خواهد شد و مسیح بر خواهد گشت.
۳- چون کار خدا با مردم جهان تمام نشده است
و اما جنبۀ دیگرِ کارِ تمام نشدۀ خدا در کتاب مکاشفه را میتوان در قالب این آیه شاهد بود: پس از آن نظر کردم و اینک جماعتی عظیم از هر ملت و طایفه و قوم و زبان پیش روی خود دیدم که هیچ کس آنان را نمیتوانست شماره کند.
(۷:۹)
ما هنوز منتظر انجام این وعده هستیم. در سراسر عهدجدید به وضوح میبینیم که بین موعظۀ پیغام انجیل و بازگشت مسیح ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. عیسی مسیح میفرماید: و این بشارت پادشاهی در سرتاسر جهان اعلام خواهد شد تا شهادتی برای همۀ قومها باشد. آنگاه پایان فرا خواهد رسید.
(متی ۲۴:۱۴)
در کتاب اعمال فصل اول در خصوص واقعه صعود مسیح به آسمان کاملاً مشخص است که انتظاری که مسیح از شاگردانش داشت این نبود که در مورد زمان بازگشت او بحث کنند (آیه ۶) یا پس از صعود او بایستند و با دهان باز به آسمان خیره شوند.
(آیه ۱۱)
بلکه انتظار مسیح از شاگردانش این بود که به دستوری که در آیه ۸ به آنها داده بود عمل کنند و پیغام نجات را به دورترین نقاط جهان برسانند.
کمی جلوتر، وقتی پطرس در پیغام خود خطاب به یهودیان میفرماید: پس توبه کنید و به سوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود و ایام استراحت از حضور خداوند برایتان فرا رسد، و تا خدا، عیسی، یعنی همان مسیح را که از پیش برای شما مقرر شده بود بفرستد.
(۳:۱۹-۲۰)
بار دیگر میبینیم که بر رابطه مستقیم بین توبه کردن مردم و بازگشتن عیسی مسیح تأکید گذاشته میشود.
ولی بدون شک روشنترین جواب کتابمقدس به این سؤال که چرا مسیح هنوز برنگشته است، در دوم پطرس فصل ۳ یافت میشود.
پطرس مینویسد: قبل از هر چیز، بدانید که در ایام آخر استهزاکنندگانی ظهور خواهند کرد که پیرو امیال پلید خود خواهند بود و استهزاکنان خواهند گفت "پس چه شد وعده آمدن او؟
از زمانی که پدران ما به خواب رفتند، همه چیز همان گونه است که از بدو آفریش بود!
(۳-۴)
پطرس که اکنون شخصی سالخورده است خود را در موقعیتی میبیند که باید توضیح دهد چرا مسیح هنوز برنگشته است. مردم رفتهرفته بر این اعتقاد مسیحیان که عیسی دوباره روزی بر خواهد گشت میخندیدند و تمسخرکنان میگفتند او هیچگاه برنخواهد گشت!
این سخنان تمسخرآمیز در مورد بازگشت مسیح باعث شده بود که برخی از مسیحیان در این مورد دچار سردرگمی شوند - بهویژه در شرایطی که بهخاطر ایمانشان متحمل آن همه زحمات بودند.
از زمانی که عیسی وعده داده بود بار دیگر بر خواهد گشت مدتها سپری شده بود ولی هنوز خبری از بازگشت او نبود. نکند حق با افراد شکاک باشد!
درست شبیه همین طرز فکر اکنون در زمان خود ما نیز وجود دارد.
بههمین دلیل هر بار که من این ایراد را در دوم پطرس میخوانم، احساس میکنم دارم یکی از رومههای صبحِ امروز را میخوانم، چون ایراد مردم در این عصر نیز دقیقاً همین است.
پطرس برای این ادعا که مسیح هیچگاه بر نخواهد گشت و داوریای در کار نخواهد بود، سه جواب دارد:
۱- این اولین بار نیست که خدا قصد دارد مردم دنیا را داوری کند. خدا قبلاً در زمان نوح دنیای آن زمان را بهوسیله آب نابود کرد، و در آینده نیز به همان کلام آسمانها و زمین کنونی برای آتش ذخیره شده است و تا روز داوری و هلاکت بیدینان نگاه داشته میشود.
(آیه ۷)
۲- خدا ورای زمان و مکان است و در چارچوبِ زمان نمیگنجد. از دید ماست که از زمان اعلامِ این وعدهها دو هزار سال میگذرد، ولی پطرس یادآوری میکند که: از این نکته غافل مباشید که نزد خداوند یک روز همچون هزار سال است و هزار سال همچون یک روز.
(آیه ۸)
۳- و اما مهمترین پاسخ پطرس به این سؤال که "پس چرا مسیح هنوز نیامده است؟
این است: برخلاف گمان برخی، خداوند در انجام وعدهاش تأخیر نمیورزد، بلکه با شما بردبار است، چون نمیخواهد کسی هلاک شود بلکه میخواهد همگان به توبه گرایند.
(آیه ۹)
از نظر پطرس، عیسی مسیح به این دلیل هنوز برنگشته است که خدا منتظر است تعداد بیشتری از مردم توبه کنند. خدا فراموشکار نیست، بلکه بهواسطۀ فیض و رحمت خود میخواهد این فرصت را به مردم دنیا بدهد که توبه کنند و به کار نجاتبخش پسر او بر صلیب ایمان آورده، بههنگام بازگشت مسیح رستگار شوند و هلاک نگردند.
از آنجا که ما هنوز در زمان فیض بهسر میبریم، هنوز برای نجات یافتن فرصت باقی است. ولی تا به کِی؟
پطرس در آیه ۱۰ مینویسد اما روز خداوند چون خواهد آمد.
پس این واقعیت که مسیح هنوز برنگشته است اولاً اخطاری است برای آنانی که هنوز به او ایمان نیاوردهاند: هان اکنون زمان لطف خداست.هان امروز روز نجات است.
(دوم قرنتیان ۶:۹)
پس ما چه راه گریزی خواهیم داشت اگر چنین نجات عظیم را نادیده بگیریم؟
(عبرانیان ۲:۳)
دعای من برای همۀ شما عزیزان که این مقاله را میخوانید این است که از این نجات عظیم غفلت نکنید، بلکه مطمئن باشید که نجات یافتهاید و برای برگشت مسیح آمادهاید.
دوماً این واقعیت برای ایمانداران بدین معناست که باید از هر فرصتی برای رساندن مژدۀ نجات عیسی مسیح به دیگران استفاده کنند. وظیفۀ شاهد مسیح بودن هنوز به پایان نرسیده است. مسیح کار خود را بهکمال رسانده، اما برای ما هنوز کار باقی است.
پطرس در این باره مینویسد: پس حال که نابودی اینها همه بدین صورت مقرر است، شما چگونه مردمانی باشید؟
بر شماست که زندگی مقدس و خداپسندانهای داشته، انتظار روز خدا را بکشید و فرا رسیدن آن را بشتابانید.
(۱۱-۱۲)
سوماً، این واقعیت ما را وا میدارد که به سعی تمام بکوشیم تا در حضور او بیلکه و بیعیب و در صلح یافت شویم.
(آیه ۱۴)
ما نمیدانیم که مسیح دقیقاً کِی برمیگردد، ولی اگر قرار بود همین امروز بیاید آیا آماده هستیم؟ کلام خدا میگوید که او چون سرزده میآید.
در ایتالیا یک توریست از باغی بینهایت زیبا دیدن میکرد. مات و مبهوت از باغبان پرسید: چه مدت اینجا هستی؟
- بیست و پنج سال.
- صاحب باغ چند بار به اینجا آمده است؟
- چهار بار.
- آخرین بار کی بود؟
- دوازده سال پیش.
- آیا قبل از آمدن به شما نامه مینویسد؟
- هیچ وقت.
- پس شما با چه کسی در تماس هستید؟
- صاحب باغ یک نماینده در میلان دارد.
- و او بهطور مرتب به باغ سرکشی میکند؟
- نخیر، بهندرت به اینجا میآید.
- پس چه کسی به باغ سر میزند؟
- میشود گفت که من اینجا تنها هستم.
- ولی باغ را طوری قشنگ و زیبا نگاه میدارید که انگار همین فردا منتظر آمدن صاحب باغ هستید!
- خیر قربان، همین امروز!
باشد که ما نیز با همین آمادگی منتظر بازگشت عیسی مسیح باشیم، تا هنگام آمدنش از او شرمنده نشویم.
(اول یوحنا ۲:۲۸)
خودکشی موضوع حساس و رعبآوری است، بویژه اگر از نزدیک کسی را بشناسید که دست به چنین کاری زده باشد. چه بسا خودتان نیز زمانی به فکر چنین اقدامی افتادهاید.
ممکن است فکر کنید اندیشه خودکشی هیچگاه بهسراغ مسیحیان نمیآید، اما آمارها نشان میدهد که میزان افسردگی، احساس تنهایی، بیماریهای روانی، و حتی اقدام به خودکشی در بین مسیحیان نیز بهطور حیرتانگیزی بالاست.
علت اینکه در این مقاله به مبحث خودکشی پرداختهام این است که معضلِ افسردگی که یکی از اصلیترین عواملِ گرایش به خودکشی است، بهطور حیرتانگیزی در بین مردم و حتی در بین مسیحیان رواج دارد.
در این مقاله خواهم کوشید که پس از بررسیِ عللِ افسردگی و گرایشهایی که ممکن است به خودکشی بینجامد، به برخی از راههای عملی جهت کمک به کسانی که با اینگونه گرایشها مواجهاند اشاره کنم.
همه ما میدانیم که زندگی پر است از فراز و نشیبها و تلخ و شیرینها. وقتی خود را با ناملایمات زندگی مواجه میبینیم، احساسات مختلفی چون ترس، حقارت، شرم، شکست و اضطراب بهسراغمان میآید. کمتر کسی است که بگوید هیچگاه با اینگونه احساسات منفی روبرو نبوده است.
مشکل زمانی آغاز میشود که اینگونه احساسات بهطور دائمی در شخص باقی میماند و زندگی او را مختل میکند. بهعبارت دیگر، مشکل زمانی است که این احساسات - به بیان عامیانه - روح و روان آدمی را جریحهدار میکند. کسی که دچار چنین حالتی است معمولاً همیشه بیحال و کِسل است، علاقهای به وقایع پیرامون خود ندارد، و گوشهگیری را به زندگی گروهی ترجیح میدهد.
چنین کسی اغلب خود را قربانیِ روزگار میداند، احساس میکند در درد و رنجی بیپایان گرفتار است، و در نهایت به این فکر میافتد که به این رنجها پایان دهد. به قول هنری ماری که یکی از صاحبنظران در این زمینه است: خودکشی چیست مگر اقدامی در جهتِ پایان دادن به احساساتِ تحملناپذیر؟
میزان خودکشی بسته به عوامل اجتماعی-فرهنگیای چون سن، جنسیت و نژاد فرق میکند. جالب است که میزان خودکشی در بین جوامع مرفّه به مراتب بیشتر از جوامع فقیر است. این پدیده در بین نوجوانان نیز بهطور حیرتانگیزی افزایش یافته است.
بر طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، از سال ۱۹۵۰ به این سو میزان خودکشی در میان نوجوانان بین ۱۵ تا ۱۹ سال چهار برابر شده است و اکنون سومین دلیل عمدۀ مرگ و میر در بین این گروه سنی است. تحقیقات نشان میدهد که ن سه برابر بیشتر از مردها دست به خودکشی میزنند، اما احتمال موفقیتآمیز بودنِ خودکشی در مردها دو برابر بیشتر از زنهاست.
سازمان بهداشت جهانی تخمین زده است که تا سال ۲۰۲۰، بیش از یک و نیم میلیون نفر از طریق خودکشی خواهند مرد. بر طبق آمارها، تنها یکصدمِ خودکشیها موفقیتآمیز است، بنابراین میتوان گفت سالیانه چندین میلیون نفر در دنیا عملاً تصمیم میگیرند به زندگی خود خاتمه دهند.
نخستین کسی که از جانب کلیسا در محکومیت خودکشی سخن گفت، آگوستین فیلسوفِ مسیحی بود که اعلام کرد چنین کاری برخلاف فرمان ششم است (قتل مکن!).
بسیاری از الهیدانان نیز این کار را تقبیح کردهاند. بهعنوان مثال مارتین لوتر خودکشی را کارِ شیطان خواند، و جان وسلی اعلام داشت که اجساد کسانی را که خودکشی کردهاند باید رها کرد تا بپوسد. خودکشی در سال ۱۹۶۱ در انگلستان جرم اعلام گردید.
بهترین شیوه برای درک پدیدۀ خودکشی، بررسیِ احساساتِ آدمی است. یکی از مهمترین این احساسات، افسردگی است که همان طور که اشاره شد، اصلیترین علت خودکشی است. بر اساس تحقیقات بهعمل آمده، ۴۰ تا ۶۰ درصدِ کسانی که دست به خودکشی زدهاند بهنوعی دچار افسردگی مزمن بودهاند. بنابراین خوب است نخست ببینیم چه عواملی منجر به افسردگی میشود.
حوادث و مسائل روزمرهای که ما را افسرده میکنند بیشمارند و مشکل بتوان بر عاملی خاص انگشت نهاد و آن را مهمتر از سایرین عنوان کرد. بیماری، فقر، از دست دادنِ عزیزان و مسائلی از این قبیل همگی قادرند شخص را ولو برای مدتی کوتاه دچار افسردگی سازند.
اما به اعتقاد نویسندۀ این سطور مهمترین عاملی که باعث میشود افسردگیهای گذرا جای خود را به افسردگی مزمن و دائمی دهند، زندگی را بر کامِ شخص تلخ کنند و در نهایت او را بسوی اندیشه خودکشی سوق دهند، ارتباط شخص با خداست.
ممکن است فکر کنید سعی در کردنِ موضوع دارم، اما واقعیت این است که وضعیتِ ِ ما و چگونگی رابطهای که با خدا داریم تعیینکنندۀ جهانبینی ما و نگرشی است که به زندگی و مشکلات آن داریم.
مشکلی که ممکن است کسی را که ارتباط درستی با خدا ندارد به ورطۀ خودکشی سوق دهد، در نظر کسی که به حاکمیت خدا بر زندگیاش اعتقاد دارد مشیّتی الهی است که در نهایت به خیریت او خواهد انجامید - ولو آنکه در آینده نزدیک به خیریتی که در آن نهفته پی نبرد.
پولس در این زمینه نمونه خوبی است.
او در رسالات خود بارها میگوید که متحمل درد و رنج شده و ناملایمات طاقتفرسایی را از سر گذرانده است. حتی میگوید خاری در جسم دارد که هر چه برای رفع آن نزد خدا دعا کرده، جواب نگرفته است.
اما این مشقّات نه تنها پولس را به فکر خودکشی نینداخت، بلکه او با روی خوش این زحمات را تحمل میکرد چون هدفِ زندگی خود را میدانست و پیوسته به آینده نظر داشت.
برای بسیاری از افراد، آنچه در نهایت قادر است به زندگیشان امید، معنا و هدفِ واقعی ببخشد و آنان را از هر گونه اندیشۀ خودکشی برحذر دارد، اعتقادی است که به خدا و کار و نقشۀ او در زندگیشان دارند. تنها چنین ارتباط معنویای است که میتواند بهرغم تمام ناملایمات، امید در دل انسان ایجاد کند.
حال ممکن است بپرسید پس چرا مسیحیان دچار افسردگی میشوند و بعضاً به فکر خودکشی میافتند؟
به اعتقاد من یکی از دلایل اصلی افسردگی در بین مسیحیان که میتواند حتی آنان را به فکر خودکشی بیندازد، عدم ایمان و اعتمادِ حقیقی به خدا و عدم اطمینان در این مورد است که خدا این قدرت را دارد که مسائلی را که با آن مواجهایم در دستهای خودش بگیرد و آنها را برای خیریت ما بکار ببرد.
نتیجه آن میشود که اغلب بیش از حد به تواناییهای خودمان تکیه میکنیم، و لاجرم از بیکفایتیِ خود نومید میشویم. به محض آنکه خدا از کانون زندگی فرد مسیحی کنار گذاشته شود، انواع و اقسامِ مسائل دیگر میکوشند این خلاء را پر کنند، و از آنجا که این مسائلِ دیگر میخواهند کاری را انجام دهند که تنها از خدا ساخته است، نتیجهای جز احساس سرخوردگیِ کسی که بر آنها توکل بسته است نخواهند داشت. چنین وضعیتی چنانچه ادامه یابد و شخص در رابطۀ خود با خدا تجدیدنظر نکند، دیر یا زود به افسردگیِ مزمن خواهد انجامید.
البته افسردگی تنها دلیل خودکشی نیست. برخی از خودکشیها میتواند نتیجۀ خشم، کدورت، و عدم بخشش باشد. کسی که دست به خودکشی میزند در واقع بهنوعی میخواهد از این طریق ابراز وجود کند.
بهعنوان مثال ممکن است بخواهد از این طریق همسر یا پدر یا دوستی را بهخاطر ضربهای که به او زدهاند مجازات کرده باشد. خودکشی نوعی اعلام استقلال نیز هست. همانطور که اشاره شد، وقتی معنویات در رأس زندگی انسان نیست، معمولاً نفس خود انسان و منیّتِ او چنین جایگاهی را اشغال میکند.
در نتیجه خودمحوریِ شخص باعث میشود انتظارات بیش از حد بالایی از خود و تواناییهای خود داشته باشد. چنین شخصی تاب تحمل شکست و ناکامی را ندارد و بههنگام رویارویی با شکست، بهعنوان آخرین وسیلۀ ابراز وجود به خودکشی متوسل میشود.
چنین خودمحوری و احساس خودبسندگیای در تضاد آشکار با این دیدگاه کتابمقدس است که انسان تنها ناظر بر بدن خود است و صاحباختیار حقیقی خداست که این تن خاکی را چند صباحی نزد انسان به ودیعه نهاده است.
کسانی که به فکر خودکشی میافتند در مرحله اول اغلب احساس میکنند نیاز مبرمی دارند که برآورده نشده است. سپس بهتدریج متقاعد میشوند که درد و عذابِ ناشی از نیازِ اِغنا نشدهشان غیرقابل تحمل است، و سرانجام از اینکه بتوانند خود یا وضعیتی را که در آنند تغییر دهند بهکلی قطع امید میکنند.
چنین سرخوردگیای باعث میشود شخص احساسِ تقصیر یا اضطراب کند و درصدد برآید خشم و سرخوردگی خود را بهنوعی بروز دهد. بهقولِ دکتر جورج کِلی روانشناس معروف، هر خودکشیای در واقع نوعی آدمکشی است.
احساس خشم و سرخوردگی بجای آنکه متوجه کسی در بیرون گردد، بر روی خود شخص اِعمال میگردد.
بهترین کمکی که میتوان به کسی کرد که در اندیشه خودکشی است (اعم از مسیحی و غیرمسیحی)، این است که اذعان کنیم در زندگی درد میکشد.
کسی که در بحران است، به مرحلۀ ورشکستگی احساسی رسیده و بیش از هر چیز به احساس همدردی نیاز دارد. البته ابراز همدردی بهمعنای تأیید تصمیم او جهت خودکشی نیست، بلکه باید وارد ذهن او شویم و بکوشیم از زاویه دید او به مسائل بنگریم.
فردی که تمایل به خودکشی دارد براستی به این باور رسیده که همه درها به رویش بسته است و هیچ راهحلی برای بحرانی که با آن روبروست وجود ندارد و تنها راه گریز، خودکشی است. چنین شخصی به شدت در پیِ رسیدن به آرامش است.
و آیا نه این است که مسیح دقیقاً برای چنین گرانبارانی آمد (متی ۱۱:۲۸)؟
کسانی که در زندگی خود به این مرحلۀ حساس رسیدهاند بیش از هر قشر دیگری مستعدِ پذیرش پیام نجات یا تجدیدنظر در رابطۀشان با خدا هستند. بیجهت نیست که در خیلی از شهادتها میشنویم که شخص دقیقاً در لحظهای که تصمیم به خودکشی داشته، با عیسی مسیح ملاقات کرده است.
آری، در نهایت بهترین کمک به اینگونه افراد این است که به آنها مژده دهیم کسی هست که دوستشان دارد و آماده است در تاریکترین لحظاتِ زندگی، دستشان را بگیرد و آنان را از منجلابی که در آن گرفتار آمدهاند - از تلخی و کینه و نفرت - خلاصی بخشد. اینکه نیازی نیست بارهای زندگی را به تنهایی و با تکیه بر تواناییهای خودشان حمل کنند، بلکه کسی هست که میتوانند به او اعتماد و توکل کنند و با سپردنِ سکانِ زندگیشان به دستهای پرقدرت او، امید و شادی را وارد زندگی خود سازند.
ویژگیهای رایج در کسانی که گرایش به خودکشی دارند
● هدف از خودکشی، یافتنِ راهحل است. خودکشی هیچگاه بدون هدف انجام نمیشود. کسانی که به فکر خودکشی میافتند پیوسته به خود تلقین کردهاند که تنها راهِ گریز از درد، پایان دادن به زندگی است.
● کسی که به فکر خودکشی است دارای نیازهای روانیای است که ناکام مانده و برآورده نشده است. چنین کسی از لحاظ روانی و احساسی سرخورده است.
● چنین شخصی به مرحله ورشکستگیِ احساسی رسیده و با گذشته بهکلی قطع ارتباط کرده است.
● چنین کسی احساس عجز و درماندگیِ مطلق میکند و بر این باور است که به هیچ وجه از عهدۀ حل مشکلات برنمیآید.
● احساس انزوا و تنهایی میکند، و معتقد است که دیگران نمیتوانند یا نمیخواهند در این زمینه کمکی به او بکنند، به او توجه نشان دهند، یا از او حمایت و پشتیبانی بهعمل آورند.
چند وقت پیش قطعه شعری به دستم رسید که اینطور شروع شده بود:
خدا خوابی؟ نمیبینی؟
که با نامت، جوانانت
بهسان برگ میریزند
به دام سیاه مرگ میریزند.
شعر در مورد وقایع اخیرِ دی ماه ایران بود و ظاهراً از طریق وبسایتهای ارتباط جمعی نظیر فِیسبوک منتشر شده بود. جان کلامِ شعر این بود که خدا با سکوت مرگبار خود و بیپاسخ گذاشتن ظلمی که در جامعه میشود، نشان داده است که علاقهای به امور بشر ندارد، خدایی است در آن دوردستها، و اینکه مردم این سکوت او را نخواهند بخشید.
شعر زیبایی بود، و سؤالی که در آن مطرح شده بود نیز سؤال بسیار بجایی بود که پاسخ بجا و شایستهای طلب میکرد. به احتمال زیاد نویسندۀ شعر که مشخص است از همان ابتدا خواب بودن خدا را مفروض گرفته است و چندان اعتقادی به عملکرد خدا در زندگی بشر ندارد، این شعر را بهطور طعنهآمیز نوشته بود بدون آنکه بهراستی در انتظار جوابی از طرف خدا باشد. اما برای ما مسیحیان که اعتقاد داریم خدا به سرنوشت بشر علاقهمند است، مستقیماً در وقایع این دنیا دخالت میکند و هیچ چیز خارج از اراده و آگاهی او نیست، پاسخ بهراستی چیست؟
آیا خدا این همه ظلم و ناعدالتی در دنیا را نمیبیند؟
آیا قلبش به درد نمیآید؟
آیا خواب است و فریاد انسان به گوشش نمیرسد؟
کتابمقدس پر است از داستان انسانهایی که با درد و و رنج و بدبختی خود کلنجار میرفتند و اغلب در درون و گاهی نیز با صدای بلند نزد خدا فریاد برمیآوردند که "پس تو کجایی؟
آیا بدبختی مرا نمیبینی؟
آیا نالههایم را نمیشنوی؟
در این مقاله میخواهم بهطور خاص به داستان دو زن دردمند بپردازیم که آنها نیز چراهای فراوانی در ذهن داشتند. ببینیم عیسی مسیح به درد و رنج هر یک از این دو زن چگونه واکنش نشان داد، و از واکنش او چگونه میتوانیم به سؤال مطرح شده در شعر بالا پاسخ دهیم.
بیوهزنی که یگانه فرزندش را از دست داد؛
در انجیل لوقا فصل ۷ آیات ۱۱ تا ۱۷ داستان بیوهزنی را میخوانیم که تنها فرزندش را از دست داده است. بیایید دقایقی خود را در جای او بگذاریم. تصور کنید زن تنهایی هستید که چندی پیش همسرتان را از دست دادهاید و باید با چنگ و دندان، در اوج فقر و نداری، تنها پسرتان را بزرگ کنید. جامعه دست رد به سینۀ شما زده است و بهدلیل زن بودن پذیرای شما نیست. تنها دلخوشیتان پسر کوچکتان است. امیدوارید هر چه زودتر بزرگ شود، زیر دست و بالتان را بگیرد و نانآور خانه باشد. اما یک روز به شما خبر میدهند که او نیز درگذشته است!
گویا زمین و آسمان دست به دست هم دادهاند تا شما را خُرد کنند.
بهراحتی میتوان تصور کرد که این زن خمیده که دیگر امیدی در زندگی برایش باقی نمانده بود، در حالی که احتمالاً اطرافیان زیر بازوهایش را گرفته بودند و بهسختی در کنار جنازۀ فرزندش گام برمیداشت، جایی در لابلای شیون و زاری خود فریادکنان میپرسید: پس ای خدا کجایی؟
آیا نمیبینی؟
نکند خوابیدهای؟
آیا درد و رنج من ذرّهای برایت اهمیت دارد؟
تا چه حد میخواهی شاهد عذاب من باشی و ساکت بمانی؟
اما خدا دید.
در آیه ۱۳ میخوانیم: خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: گریه مکن.”
عیسی مسیح، این خدای مجسم، وقتی در خیابانهای سرزمین فلسطین قدم میزد سرش پایین نبود و فقط به خود و شاگردانش فکر نمیکرد. او با دقت به اطراف مینگریست و بهدنبال "زحمتکشان و گرانباران" این دنیا میگشت زیرا برای همین افراد به این جهان آمده بود.
خداوند عیسی مسیح نه تنها آن زن دردمند را دید، بلکه "دلش بر او بسوخت". عیسی بهخاطر وضعیت آن زن متأثر شد و با متانت الهی به او گفت: "گریه نکن"!
خدای رحمتها، خدای دلشکستگان، خدای ماتمیان، میتواند و میخواهد زخم شکستهدلان را مرهم زند، داد مظلومین را بستاند، و به اعماق دل دردمندان وارد شود. او که رنج صلیب را متحمل شد، درد و رنج انسان را خوب میفهمد.
و در نهایت میبینیم که عیسی مسیح وارد عمل میشود و تابوت را لمس کرده، با اقتدار الهی خود به آن پسر دستور میدهد از دنیای مردگان برخیزد و به آغوش مادر دردمندش بازگردد. عیسی تنها به دلسوزاندن بر افراد و دلداری دادن آنها اکتفا نمیکند؛ او رحم و شفقت خدا را در عمل نشان میدهد.
خواهری که بیماری و مرگ تنها برادرش را به چشم دید؛
ماجرای زنده شدن پسرِ بیوهزن نائینی یکی از نمونههایی است که نشان میدهد عیسی گاه بلافاصله به فریاد دردمندان میرسد. اما او گاهی اوقات نیز در حکمت الهی خویش، برخلاف انتظار ما، ظاهراً فریاد ما را نمیشنود و حتی به نظر میرسد که نسبت به آن بیتفاوت است!
داستان مریم خواهر ایلعازر یکی از این نمونهها است. مریم از پیروان وفادار عیسی بود. او همان زنی بود که برای نشان دادن ارادت خود به عیسی، او را با عطر تدهین کرده بود و پاهایش را با گیسوان خود خشک نموده بود. مریم بارها معجزات حیرتانگیز خداوند را از نزدیک دیده بود. او و خواهرش مارتا و برادرشان ایلعازر رابطۀ نزدیک و صمیمانهای با عیسی داشتند.
یک روز ایلعازر سخت بیمار شد. مریم و مارتا که ایمان داشتند خداوند پرجلالشان تنها کسی است که میتواند برادر آنها را از این بیماری نجات دهد، پیغامی برای عیسی فرستادند و موضوع را به او خبر دادند. طبعاً انتظار داشتند که عیسی به محض شنیدن خبر بیماری دوست عزیزش شتابان به منزل آنها برود تا نشان دهد که چقدر این خانواده را دوست دارد. اما در کمال تعجب میخوانیم که عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازر را دوست میداشت.
پس چون شنید که ایلعازر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند.
(یوحنا ۱۱: ۶)
به احتمال زیاد خواننده در دل خود خواهد گفت که این چه نوع دوستداشتنی است که شخص حاضر نیست در اوج سختیها و مشکلات در کنار دوستان صمیمیاش باشد!
سرانجام ایلعازر فوت کرد!
چه صحنۀ دردناکی است وقتی برادری در برابر چشمان نگران خواهرش از بین برود. مطمئناً در آن لحظات دشوار سؤالات زیادی در سر مریم میگذشت، سؤالاتی که شاید بیشباهت به سؤال مطرح شده در شعر بالا نباشد.
آیا عیسی خواب است و درد و رنج پیروانش را درک نمیکند؟
سرانجام چهار روز پس از مرگ ایلعازر، عیسی به دیدار مریم و مارتا رفت. مارتا با شنیدن خبر آمدن عیسی به استقبال او شتافت، اما در مورد مریم میخوانیم که در خانه ماند. مطمئناً دلش خیلی از عیسی پُر بود. میخواست بداند چرا عیسایی که ادعا میکرد آن همه خانوادۀ آنها را دوست دارد، اجازه داده است برادر عزیزش بمیرد. وقتی سرانجام آمد، اولین چیزی که به عیسی گفت این بود: سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمیمرد.
بهراستی آیا درد آنها برای عیسی اهمیتی نداشت؟
آیا التماسشان را نشنیده بود؟
آیا این اقتدار را نداشت که از همان راه دور تنها کلمهای بگوید و ایلعازر را شفا دهد؟
رحم و شفقت الهیِ استاد کجا رفته بود؟
در ادامه میخوانیم: چون عیسی زاری مریم و یهودیان همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت. و اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.
(یوحنا ۱۱: ۳۳ و ۳۴)
آری، بار دیگر عیسی را میبینیم که مانند ماجرای بیوهزن نائینی، با مشاهدۀ رنج و غمِ دردمندان، دلش به حال آنها میسوزد و منقلب میشود.
برخی از اطرافیان با دیدن این صحنه به هم گفتند: آیا کسی که چشمان آن مرد کور را گشود، نمیتوانست مانع از مرگ ایلعازر شود؟
سؤال کاملاً منطقی بود: اگر عیسی آن همه الیعازر را دوست داشت و قدرت شفا دادن او را نیز داشت، چرا بیدرنگ وارد عمل نشده بود تا از نگرانی و اندوه مریم و مارتا بکاهد و رنج ایلعازر را تسکین دهد؟
عیسی در نهایت الیعازر را از مرگ برخیزانید، و اگر ادامه داستان را بخوانیم متوجه خواهیم شد که چرا زودتر او را شفا نداد. بسیاری از یهودیان با دیدن این معجزۀ حیرتانگیز به عیسی ایمان آوردند، و اسم خدا به این ترتیب جلال یافت. نکته اینجاست که عیسی از همان ابتدا درد و رنج مریم و مرتا را میدید. منتهی او پیشاپیش میدانست که سرانجامِ این ماجرا به کجا خواهد انجامید. عیسی آنچه را که مریم و مرتا در آن دوردستها نمیدیدند، میدید.
شاید اگر عیسی مسیح ایلعازر را در همان بستر بیماری شفا میداد، این هم یکی دیگر از شفاهایی میبود که او بهخاطرش مشهور شده بود. اکنون لازم بود مردم چیزی ببینند که باعث شود دریابند عیسی "قیامت و حیات" نیز هست، و کسی که به او ایمان آورد، حتی اگر بمیرد باز زنده خواهد شد.
(آیه ۲۵)
در ادامه میخوانیم که پسر خدا بهواسطۀ این کار جلال یافت، و بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند.
کارها و نقشههای خدا عجیب است. راههای او راههای ما نیست و فکرهای او با طرز فکر ما فرق دارد. اگر او در جایی سکوت میکند، در این سکوت حکمتی نهفته است، درست همانطور که در تک تک اعمالش حکمتی وجود دارد. انسان بهدلیل محدودیت خود اغلب اوقات از درک حکمتی که در این سکوت نهفته عاجز است. حتی گاه ممکن است مانند مریم از سکوت خدا رنجیدهخاطر شود، مانند ابراهیم که عملی شدن وعدۀ فرزند را بلافاصله ندید تصمیماتی عجولانه بگیرد، یا مانند سرایندۀ شعر بالا بر خدا خشمناک شود.
اما این واکنشها از حکیمانه بودن سکوت خدا چیزی نمیکاهد. او البته درد و رنج انسان را میبیند و درک میکند، اما درست همانطور که تأخیر در شفای ایلعازر یا تولد اسحق در نهایت باعث جلال نام خدا شد، آنچه که در شرایط فعلی کشورمان نیز ممکن است سکوت خدا بهنظر بیاید بیتردید ناشی از نقشۀ عالیتری است که خدا برای مردم ایران دارد و اجازه داده است از این طریق تعداد بیشتری از مردم با سرخورده شدن از شرایط، بهسوی او که خدای محبت است بیایند و با ایمان آوردن به فرزندش نجات بیابند.
اشتیاق و آمادگی بیسابقهای که در سالهای اخیر برای پذیرش پیغام نجات در ایرانیان بهوجود آمده است خود گواه این امر است.
در واقع خدا از آنجا که انسانها را بینهایت دوست دارد و دلش بهخاطر آنها میسوزد، اجازه میدهد گاه وقایعی فوق از عقل و درک آنها در زندگیشان اتفاق بیفتد. قلب خدا همیشه برای مخلوقاتش میتپد، آنقدر که پسر یگانه خود را فرستاد تا در راه آنها بمیرد. در محبت خدا و علاقۀ او به سرنوشت بشر نباید تردید کرد. خود خدا در کلامش میگوید که مادر ممکن است فرزندانش را فراموش کند، اما او هرگز ما را فراموش نخواهد کرد و تنها نخواهد گذاشت.
بنابراین امروز اگر میبینیم خدا بهظاهر سکوت کرده است، باید با اعتماد کردن بر حکمت الهی بدانیم که او دوردستها را میبیند، نگاه او با نگاه انسان فرق دارد، و آنچه میکند یا نمیکند همگی در نهایت برای خیریت انسان و باعث جلال یافتن نام خدای حقیقی است.
جدول زیر اطلاعات فشردهای در این باب به شما میدهد:
در چنین روزهایی در دنیا میلیونها تن عید رستاخیز مسیح را که به عید پاک نیز شهرت دارد، جشن میگیرند. اما این صرفاً یک عید معمولی نیست که برای سرگرمی مردم ابداع شده باشد، بلکه از ریشهای تاریخی برخوردار است و سخن از شخصیتی میکند که با ورودش به جهان، تاریخ را به دو نیمه تقسیم کرد: قبل از مسیح و بعد از مسیح.
پولس رسول دربارۀ رستاخیز مسیح چنین میگوید: اگر مسیح برنخاسته، هم وعظ ما باطل است، هم ایمان شما
اگر مسیح برنخاسته، ایمان شما باطل است و شما همچنان در گناهان خود هستید.
(اول قرنتیان ۱۵:۱۴و۱۷)
به دیگر سخن، رستاخیز مسیح پایه و اساس مسیحیت است. صدها آیه در عهدجدید اشاره به واقعیت رستاخیز دارد. پولس میگوید اگر مسیح برنخاسته است، هیچ چیز در مسیحیت ارزش ندارد: نه موعظه، نه کلیسا، نه ایمان ما، نه شهادت کسانی که تا بهحال در راه مسیح جان باختهاند بهعبارتی دیگر، پرداختن به مسیحیت چیزی نیست جز اتلاف وقت و هدر دادن زندگی. پولس بهحدی پیش میرود که میگوید اگر مسیح برنخاسته باشد، مسیحیان بدبختترین قوم روی زمینند.
اما مسیح براستی از مردگان برخاسته و نوبر خفتگان شده است.
(اول قرنتیان ۱۵:۲۰
این بدان معناست که او امروز نیز زنده است و تغییر نکرده است. اما براستی رستاخیز مسیح چه تأثیری میتواند داشته باشد؟
دست کم میتوان سه تأثیر را برشمرد:
۱- چون مسیح زنده است، قصد او عوض نشده است
عیسی مسیح هنوز بدان کاری مشغول است که دو هزار سال پیش بدان مشغول بود.
چه کاری؟
پاسخش در یوحنا ۱۰:۱۰ یافت میشود: من آمدهام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهرهمند شوند.
او نیامد تا دینی تازه با مقررات مذهبی بهارمغان آورد؛ چرا که نیاز انسان دین و مقررات مذهبی و دستوارت اخلاقی نبود، بلکه "حیاتی فراوان و سرشار"! بسیاری از مردم حیات ندارند، فقط زندهاند و نفس میکشند. فرقی است میان واقعاً زیستن و صرفاً زنده بودن. انسان امروزی سخت مشغول است، اما حیات فراوان ندارد. از صبح تا شب میدود، سر کار میرود، تلویزیون تماشا میکند و میخوابد.
روز بعد، "روز از نو روزی از نو" و این را زندگی نام نهادهاند.
اسکار وایلد، شاعر و نویسنده شهیر ایرلندیالاصل میگوید: "چیزی که در دنیا یافتنش از هر چیزی سختتر است، انسانی است که واقعاً زندگی میکند!"
دو هزار سال است عیسی مسیح میخواهد حیات فراوان را به این انسان گمگشته و فاقد حیات هدیه کند.
زیرا خدا پسر را بهجهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا بهواسطۀ او نجات یابند.
(یوحنا ۳:۱۷)
مسیح نیامد تا ما را محکوم کند، گناهانمان را به رخمان بکشد و شرمندهمان سازد، بلکه تا ما را برهاند و حیاتی فراوان عطا کند.
متأسفانه بیشتر مردم دید درستی از خدا ندارند. او را کسی میدانند که کاری جز محکوم کردن انسان ندارد. و اگر از آنان بخواهید که خود را به مسیح تسلیم کنند، خواهند گفت: "اگر این کار را بکنم، او از من میخواهد فلان کار را انجام دهم و فلان کار را نکنم؛ و این زندگی مرا سیاه خواهد کرد و خوشی من از بین خواهد رفت!"
این درست بدان میماند که فرزندی به پدرش بگوید: "پدر، تو را دوست دارم و حاضرم هرچه بخواهی انجام دهم و پسر خوبی باشم" و پدر برگردد و بگوید: "منتظر چنین روزی بودم. بلایی سرت بیاورم که آن سویش ناپیداست!
از امروز هیچ تفریحی نخواهی داشت. تمام روز مینشینی و مشقهایت را مینویسی! تفریح، بیتفریح!"
عیسی مسیح میگوید خدا چنین نیست. او آمده تا به ما حیات بخشد. چون او زنده است این حیات هنوز هم توسط او به مردم ارائه میگردد. کار و قصد او عوض نشده است.
۲- چون مسیح زنده است، نیروی او در دسترس انسانها میباشد
انسان در مشکلات زندگی خویش، نیاز به قدرت دارد. در دنیا منابع بسیاری هست که به ما توصیه میکند برای موفق شدن و غلبه بر مشکلات زندگی چه کنیم. از کتابهای روانشناسی گرفته تا گفتگوهای رادیویی و تلویزیونی، و حتی آگهیهای تجارتی، همه و همه فرمولهایی ارائه میدهند که ادعا دارند با بهکار بستن آنها میتوان موفق شد. اما ایرادی که در این منابع هست، آن است که هیچ یک قدرتی به انسان نمیدهد. اینها همه بر این فرضند که انسان نیرومند است، منتهی عقلش نمیرسد که چگونه از نیرویش استفاده کند، و ما میتوانیم او را هدایت کنیم تا این کار را بکند! اما عیسی نیامد تا به ما فرمولی بیاموزد و یا جنسی بفروشد و همراه آن مشتی وعده و وعید دهد تا ما با بهکار بستنش بتوانیم وضعمان را بهبود بخشیم.
نه!
او آمد، مرد و زنده شد تا به ما قدرت دهد. کتابمقدس میفرماید: و از قدرت بینهایت عظیم او نسبت به ما که ایمان داریم، آگاه شوید این قدرت برخاسته از عمل نیروی مقتدر خداست که آن را در مسیح بهکار گرفت، آن هنگام که او را از مردگان برخیزانید و در جایهای آسمانی، بر دست راست خود نشانید.
(افسسیان ۱:۱۹و۲۰)
اری، همان قدرتی که مسیح را زنده کرد، امروز در دسترس کسانی است که به او ایمان میآورند.
انسان این قدرت را برای چه لازم دارد؟
آیا در زندگیتان مواردی پیش آمده که خود را ناتوان احساس کرده باشید؟
آیا اتفاق افتاده که خواستهاید رابطهتان را با کسی اصلاح کنید اما نتوانستهاید؟
و یا خواستهاید خودتان را عوض کنید، یا عادت زشتی را ترک کنید، اما قدرتش را نداشتهاید؟
نومید نباشید، زیرا قدرت رستاخیز مسیح امروز میتواند شما را یاری دهد. هیچ مشکلی از حیطۀ این قدرت خارج نیست.
در زندگی هر کس مواقعی پیش میآید که احساس خستگی و پژمردگی میکند؛ مواقعی که گویی همه چیز دست بهدست هم داده تا ما را متلاشی کند. شاید میدانیم راه چاره چیست، ولی قدرتش را نداریم که از این حال زار در آییم. مرکز فضانوردی آمریکا "ناسا" معتقد است که در پروژۀ ارسال فضینه به فضا، بیشترین نیرویی که مورد نیاز است، هنگامی است که موشک از سکوی پرتاب بلند میشود. پس از آن نیروی نسبتاً کمی لازم است تا موشک در فضا مسیرش را بپیماید.
ما چه؟
چگونه میتوانیم از سکوی مرده و بیروح خود بلند شویم؟ در اینجاست که به قدرت رستاخیز مسیح نیاز داریم. این قدرت در اختیار ماست. این قدرت اگر مرده را زنده کرد میتواند زندگی مرده، ازدواج مرده، وضع مالی مرده، رابطه و دوستی مرده ما را نیز زنده کند.
آیا شده که چیزی را شروع کنید و آن را بهدلیل نداشتن قدرت در نیمۀ راه رها سازید؟
آیا شده که شغلی را شروع کنید و بعد از خود بپرسید آیا میتوانم این کار را انجام دهم؟
آیا شده که ازدواج کنید و پس از مدتی نگران شوید که آیا میتوانید از عهدهاش بر آیید؟
یا شاید صاحب فرزند شدهاید و ترس دارید و نمیدانید چگونه او را بزرگ کنید؟
آیا در طی زندگیتان پیش آمده که با نومیدی از خود بپرسید: "راستی، چه فایده از این زندگی؟
خبر خوش این است که خداوند نه فقط به ما قدرت شروع کار را میدهد، بلکه به ما نیرو میبخشد تا آن را ادامه دهیم. او به ما قدرت استقامت میبخشد، و استقامت است که ما را کامیاب میسازد.
از آنجا که امروز مسیح زنده است، قصد او عوض نشده. او آمده تا به ما حیات فراوان بخشد. چون مسیح امروز زنده است، قدرت او در اختیار ماست و من و شما میتوانیم از آن برخوردار گردیم.
برخی از شما ممکن است در یأس بسر میبرید و نیاز به تشویق و دلگرمی دارید. امیدی برای شما هست.
قوت هر چیز را دارم در او که مرا نیرو میبخشد.
(فیلیپیان ۴:۱۳)
چقدر باید شکرگزار باشیم که در رویارویی با مسائل و مشکلات زندگی تنها نیستیم و بهقدرتی دسترسی داریم که فوق از قدرت انسانی ماست. در دنیا فشارهای گوناگون چنان عرصه را بر ما تنگ میکند که قدرت ادامۀ کار را در خود نمیبینیم و میخواهیم همه چیز را رها کنیم. اما خدا را شکر برای قدرت رستاخیز مسیح که ما را در این تنگیها و فشارها یاری میدهد. هربار که روح ما خسته میشود میتوانیم بهحضور او بیاییم تا ما را احیاء کند.
رستاخیز مسیح چه تأثیری بر ما دارد؟
تأثیری بسیار بزرگ و مهم!
رستاخیز مسیح به ما میگوید که او هنوز هم در کار تغییر زندگی مردم است. قصد او همین است. و نیز این بدان معناست که قدرتش در دسترس ما نیز هست، همان قدرتی که او را زنده ساخت و از قبر بهدر آورد، و سبب شد تا تاریخ بشر به دو قسمت تقسیم شود، قبل از مسیح و بعد از مسیح. آری، ما از چنین قدرتی برخورداریم.
۳- چون مسیح زنده است، وعدههای او هنوز معتبرند
با خواندن عهدجدید متوجه میشویم که عیسای مسیح وعدههای شگفتانگیز بیشماری به ما داده است؛ برای مثال، هرآنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد تا پدر در پسر جلال یابد.
(یوحنا ۱۴:۱۳)
اگر عیسی مرده باشد نمیتواند چنین وعدهای را انجام دهد. اما او زنده است و وعدههایش همچنان پابرجا و معتبر است.
زیرا همۀ وعدههای خدا در مسیح "آری" است و بههمین جهت در اوست که ما "آمین" را بر زبان میآوریم تا خدا جلال یابد.
(دوم قرنتیان ۱:۲۰)
در کتابمقدس حدود ۷۰۰۰ وعده هست، و عیسای مسیح شبانهروز مشغول عملی ساختن این وعدههاست!
اعتبار وعده به شخصیت وعدهدهنده وابسته است. اگر خدا به شما وعدهای داده است، میتوانید روی آن حساب کنید. آری، وعدههایی که او در کلامش داده است هنوز هم معتبر هستند. سپاس بر خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که از رحمت عظیم خود، ما را بهواسطۀ رستاخیز عیسی مسیح از مردگان، تولدی تازه بخشید، برای امیدی زنده.
(اول پطرس ۱:۳)
در زندگی، همه ما به امید نیاز داریم. بدون امید نمیتوان زنده ماند. امید ما امیدی است زنده و پویا زیرا پایه و مبنای آن رستاخیز مسیح است!
چندی پیش در دانشگاه کورنِل آمریکا، در دانشکده پزشکی، دکتر هارولد وُلف دست به یک سری تحقیقات جالب زد. او زندگی ۲۵۰۰ اسیر جنگی جنگ جهانی دوم را با گروه خویش مطالعه کرد. این اسیران جنگی کسانی بودند که زیر بدترین شکنجهها قرار داشتهاند و بهمدت طولانی بدون غذای کافی و زیر فشارهای روحی سنگین بودهاند. ولف به این نتیجه رسید که کسانی توانستهاند زیر این فشارها دوام بیاورند که امید داشتهاند. به سخنی دیگر، استقامت انسانِ زیر فشار، به امیدش بستگی دارد؛ هرچه امیدش بیشتر باشد، استقامت و امکان زنده ماندنش بیشترخواهد بود. آری، بدون امید نمیتوان زنده ماند.
پطرس رسول میگوید که مسیح به ما امیدی زنده و پویا میبخشد. منبع و پایه امید شما چیست؟
امید خود را بر چه نهادهاید؟
به مردم؟
به دولت؟
به ثروت؟
آیا میتوانید کسی یا چیزی یا سازمانی را نام ببرید؟
آیا امیدتان معتبر است؟
به شما اطمینان میدهم که تنها امید معتبر همانا وعدههای خداست. از آنجا که امروز عیسی مسیح زنده است، شما میتوانید روی وعدههای خدا حساب کنید.
آیا در این روزها با مشکلی مواجه شدهاید؟ برای کمک به کجا پناه میبرید؟
پولس رسول میگوید: و خدای من همه نیازهای شما را برحسب دولت پرجلال خود در مسیح عیسی رفع خواهد کرد.
(فیلیپیان ۴:۱۹)
آیا منبع امید شما عیسی مسیح است؟
اگر نیست، میتوانید از او بخواهید که باشد. او میفرماید: آمین، آمین، به شما میگویم، هرکه کلام مرا گوش گیرد و به فرستنده من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمیآید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است.
(یوحنا ۵:۲۴)
چه وعدۀ بزرگی!
این وعده راهگشای مشکلی است که همه ما داریم. مرگ! این مشکل، مشکل همه انسانهاست.
همه خواهیم مرد.
هیچ کس تا ابد در این دنیا زنده نمیماند. هرچند همۀ ما از این موضوع آگاهیم، اما دلمان نمیخواهد دربارهاش فکر کنیم و سخن گوییم. در جامعه ما از همه چیز سخن میرود، از ، همجنسبازی و نظیر آنها؛ اما نه از مرگ! امروزه "مرگ" از کلمات ممنوعه است. اگر باورتان نمیشود یکی از دوستانتان را به شام دعوت کنید و بگویید میخواهید راجع به مرگ صحبت کنید!
چرا از مرگ میهراسیم و دوست نداریم دربارهاش سخن گوییم؟
چون نمیشناسیمش. جالب است که عیسای مسیح نخستین کلامی که پس از رستاخیزش به زبان آورد این بود: "مترسید!"
در کتابمقدس صدها بار این کلمه به چشم میخورد. شاید دلیلش این است که خدا میداند مشکل اصلی ما ترس است، بهویژه ترس از مرگ، و میخواهد به ما امید ببخشد تا نترسیم.
عیسی مسیح میفرماید هرکه سخنانش را گوش گیرد و ایمان آورد به داوری نمیآید. آیا میخواهید از داوری جان سالم بدر برید؟
این بدان میماند که به شما بگویند آیا میخواهی بدون دادن امتحان نهایی قبول شوید؟
مسیح میگوید آنکه به او ایمان آورد از مرگ به حیات منتقل شده است؛ نه در آینده بلکه همین الان!
عیسای مسیح میگوید مرگ برای مسیحی چیزی نیست جز انتقال. ایمانداری که دیگر از مرگ ترسی ندارد، واقعاً از زندگی لذت میبرد. وقتی از آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد ترس نداشته باشیم، ناگهان آزاد میشویم تا از آنچه اکنون میگذرد لذت ببریم.
از کجا میتوان چنین اطمینانی بدست آورد؟
اگر به زبان خود اعتراف کنی "عیسی خداوند است" و در دل خود ایمان داشته باشی که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.
(رومیان ۱۰:۹)
هان بر در ایستاده میکوبم. کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید، به درون خواهم آمد و با او همسفره خواهم شد و او با من.
(مکاشفه ۳:۲۰)
این دو آیه به ما میگویند که چه کسی مسیحی است. مسیحی کسی نیست که به کلیسا میرود. همانگونه که نشستن در باشگاه ورزشی، کسی را ورزشکار نمیکند، نشستن در کلیسا نیز کسی را مسیحی نمیکند! مسیحی کسی است که میگوید عیسی خداوند است!
عیسی مولا است، عیسی مدیر زندگی من است، عیسی رئیس من است، من ایمان دارم که او زنده است و در زندگی من حضور فعال دارد.
عیسی مسیح راه داشتن چنین رابطهای را هموار کرده است. او میگوید صرفاً درِ قلبت را بگشا تا من داخل شوم و با تو ارتباط برقرار کنم. او راه نجات را آسان نموده است تا کسی از آن محروم نشود. حتی یک بچه نیز میتواند آن را درک کند. اگر هنوز چنین رابطهای با عیسی مسیح نداری، در این روز رستاخیز، در نام عیسای زنده دعا کن و او را به زندگی و هستی خود راه بده.
برگردیم به سؤالی که در آغاز این نوشته مطرح کردم. رستاخیز مسیح چه تأثیری دارد؟
پاسخش بستگی به تصمیم شما دارد. اگر با او ارتباط برقرار کنید تأثیرش را در زندگی خواهی دید، اگر نه، هیچ تأثیری برای شما نخواهد داشت. این رابطه غیر از داشتن ایدئولوژی یا پیروی از دین خاصی است.
شما میتوانید کاتولیک باشید یا پروتستان، گبر باشید یا ترسا، مسلمان، بودایی، هندو و غیره ولی با خدا رابطهای زنده نداشته باشید. همۀ آیینها و مذاهب دنیا در واقع کوششی هستند در جهت رساندن انسان به خدا. اما عیسی مسیح کوشش خداست برای رسیدن به انسان.
عزیزان، من و شما را خدا آفریده است. آفرینش ما تصادفی نبوده است. او برای هر یک از ما مقصودی داشته است. همه با خطاهای خود باعث شدهایم تا مقصود و هدف الهی او در زندگی ما عملی نشود. پس ما نیاز به نجاتدهندهای داریم تا ما را از این وضع برهاند. نام آن نجاتدهنده عیسای مسیح است که دو هزار سال پیش به این دنیای ما آمد، مرد و برخاست تا با من و شما رابطهای زنده برقرار سازد، چرا که او خود زنده و دیروز و امروز و تا ابد همان است!
درباره این سایت